تازه ترین اشعار
- ورای عشق
- میخواهم تو را
- پدرسوخته
- خدا با ما نیست
- ای اهالی سیاست
- قدم ماه
- شب دلداده با دلدار
- یلدا
- شرط بلاغ
- شرط بلاغ
- میِ جانانه
- بوی خون
- دل بی عقل
- یاد
- قرارمان چه بود
- می بنوش
- دوباره آسمان رنگی دگر دارد
- مردی که من دوستش دارم
- معجزه
- صبح و ظهر و عصر و شام
- تو را کشتم
- بنوش
- فکر میکنم
- باید بروم
- خوب میدانم
- فاصله
- آه باران
- تثور
- انسان
- من اول از لبانِ تو
- شرط میبندم
- بخواب روی سینهام سکوت را جواب کن
- مصاحبه با شبکه خبری کرج رسا
- دعوت به مهمانی
- شوق دیدار
- بر در خانهای از راز فراوان..
- دیگر هیچ چیزی مانع من نمیشود
- تو را امروز میخواهم به فرداها امیدی نیست
- هیچ چیزی در جهان ما تماشایی نبود
- امروز هم روزِ دیگریست
- ترسم که در این هوس بمیرم زیرا
- بوی باران با خودش آورده پیغامی زدوست
- گذر میکنم از فاصله
- شاید دیگر نوبت آن رسیده باشد
- من به این دنیا برای دوست داشتن تو آمدهام
- لعنت به انتظار این حالت مخوف
- در شروع شرحِ مستی با تو همبستر شدم.
- تو را نمیدانم
- بستری آغشته از عطر هوس انداختم
- عشق راهی تا نجات آدمیست
- اقرار میکنم به بوسیدنت
- خواستم تا رفع دلتنگی کنم با می نشد
- ما طایفهای زندهکُش و مردهپرستیم
- امروز به زور ساز فرا بزنید
- من دلم تنگ شده فاجعه را میفهمی
- راهی به مقصدی نامعلوم
- با خاطرههایش همه عمرم سپری شد
- حرف دارم بیا کنارم باش
- عاشقی
- دیشب دوباره آمدی وقتی دلم بیتاب بود
- قسمت من نشد از کوچهی تو رد بشوم
- کوتاهیِ عمر اگرچه محنت باشد
- از بوی تنش مستم از بوی تنش سرشار
- باختهام
- اندیشهی خیس
- تزویر
- عاشقی
- نفس عشق
- کار خیر
- کار خیر
- کار خیر
- کار خیر
- مثنوی
- اولین لحظهی دیدار ترا بوسیدم
- تو دیگر به خانهی من نخواهی آمد
- بهاریه ۱۴۰۱
- نشانه تسلیم
- سپید
- باد من را برد
- ساختم
- به تو وابسته ترینم
- معلوم نشد
- تو را نزدیک می بینم
- او شروع کرد
- بیزار
- عرصه زندگی
- بی وفا
- مادر
- سلام
- رویا
- می سوزم
- عشق
- ممکن نشود
- به هم خورد
- بهاریه
- روح شعر امروز خسته و بی طاقت است
- رباعی
- اندوه
- یلدا
- اعجاز
- تو بیایی
- غزل
- چارپاره
- خندان
- هر چند
- دوست می دارم تو رل
- دلبر ابر کمانی
- رباعی
- استاد شجریان
- عریان
- خندان
- احساس
- دام
- آرزو
- غزل
- رباعی
- چشم گیرا
- برده همه دلها را
- دوستش دارم هنوز
- آغوش
- از جور و جفای خود کمی کاسته بود
- اثرانگشت
- عقل عصیانگر
- مته به خشخاش گذاشت
- افسوس
- رباعی
- آرزو
- خوشبختی
- مدهوش
- مستی
- غزل
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
مثل یک آدم بیمار،ترا بوسیدم
بین جمعیت هشیار در آن شهر بزرگ
تکیه دادیم به دیوار،ترا بوسیدم
در میان چمنی سبز نشستیم دوتا
زل زدم بر تو و بسیار ترا بوسیدم
سایه ات روی من افتاد در آن تنهایی
زیر خوشبختی آوار ترا بوسیدم
آه ای لذت تکرار هزاران بوسه
لحظه ها رفت و به تکرار ترا بوسیدم
ترسی از طعنه ی رسوا شدنم هیچ نبود
همچو حلاج ،سر دار ترا بوسیدم
لذتی با نفس گرم گناه آلوده
خارج از قاعده هربار ترا بوسیدم
ننگ عشق است اگر صحبت هنجار شود
توی محدوده ی هنجار ترا بوسیدم
بین ما عشق نمایانگر زیبایی بود
یاد آن لحظه که بسیار ترا بوسیدم
چون ردیف غزلم در پی بوسیدن بود
لب هر قافیه انگار ترا بوسیدم
تویی آن لذت نایاب که در آغوشت
گم شدم با تب سرشار ترا بوسیدم
مریمجلالوند
ادامه...
ادامه...
خانه|فرهنگ و هنر|کتاب و اندیشه
بهار اینجا پر از بوی شکفتنهاست

در آستانه بهار و نوروز، شاعران در وصف بهار اشعار خود را سرودهاند و یکی از این ترانه سراها مریم جلالوند است.
به گزارش خبرنگار ایلنا، مریم جلالوند (شاعر و ترانهسرا) در آستانه بهار و در وصف بهار آورده است:
بهار اینجا پر از بوی شکفتنهاست
ولیکن من دلم تنهاست
به تنهایی آن کوهی که زیرِ بارِ تنهایی
غریب و سخت پابرجاست
تو را میجویم از باران
تو را میجویم از سایه
تو را میجویم از شبهای خوشحالی
تو را میجویم از اسرارِ تنهایی
کجایی عطرِ لیلایی
بیابان از جنون سرشار
شبیهِ زادگاهِ من
و این عیدی که در راه است
پُر است از اشک و آهِ من
اگر میشد ببوسم روی زیبایت
در این تحویلِ سالِ نو
یقین با آب میگشتم زلال و همرهِ دریا
ولی از هم جدا هستیم
من اینجایم تو هم آنجا
من اینجا در عزای عیدِ امسالم
تو را آنجا نمیدانم
بهاری هست عیدی هست یاری هست
و یا اینکه سراسر پوچِ پندار است
تمامِ ماجرای ما
به هر صورت اگر عیدی به پا باشد
تو را بادا مبارک عید
به امید همان روزی
که باشد با تو دیداری
نسیم و بادِ نوروزی
به صحراها دَمَد یکسر
هم از اول، هم از آخر
تو باشی یارِ یکدل در بهاری جاودانیتر
چراغِ روشن شبها به دیدارِ تو مغرور است
دلم همچون چراغی مُرده رنجور است
نسیم آرامشِ خود را در این صحرا نمیجوید
کسی از تو به من چیزی نمیگوید
کجای آن جهان هستی
بگو آنجا زمین سبز است
بگو عیدانه در راه است
شب از نسلِ کدام ماه است
زِ فروردین اگر باشد
شکوفه باز میرقصد
زمین آبِ روان دارد
به بوی عطرِ نابِ عشق
جهان صد دل جوان دارد
مرا گرچه بهار آمد
ولی بیتو بهاری نیست
یاری نیست
به شبهایی که مینالم زِ تنهایی
بدونِ تو نشان از غمگساری نیست
فلک آبستنِ باران
جهان در کفِ عیاران
می و جام و شرابی روشن از خورشید
در این ایامِ شادی و در این صحرای سبزِ عید
مبارک باشد این ایام
دلِ شاد و لب خندان
برای تک تکِ یاران
تمنا میکنم از نمنمِ باران
در این ایامِ خوشحالی
که من همچون عزاداران
به دنبالِ تو میگردم
تو ای لیلای شیرینم
بیاباندارِ مجنونم
که شاید لحظهای اندک
شود پیشِ تو بنشینم
بگویی رازِ خود بارِ دگر در گوش من، تا من
جوان گردم و شادی طی کند با من
تمامِ روز و شبها را
مبارک باد این ایام
بکامِ عاشقان بادا
بهار و وصلِ دلداران
لینک کوتاه:
https://www.ilna.news/fa/tiny/news-1210312
مریم جلالوندبهاریه
ادامه...
دلم لرزید
افتادم
تمامِ وزنِ زمین روی من افتاد
تاب نیاوردم
دلم آه کشید
چشمانم سوخت
بوی دود می آمد
و باد گریه می کرد
و درخت عزا گرفته بود
زمستان بود
بوی چک چکِ ناودان زمین را به خاطراتِ اندوهبارِ غمگینِ آهنگی یاس آلود مبدل ساخته بود
خودم را به دریای یخی آنسوی حقیقت رساندم
از عشق لبریز بودم
از حقیقت سرشار
اما کسی نبود
حتی پرنده ای نبود
تا با او قسمت کنم دلخوشیِ کوچکم را،
چشمم به دور دستهای آنسوی دهکده ای گِلی که مشوشِ از راز بود افتاد
بوی عطر گُلی به مشامم رسید
و دیواری به من تعارف کرد که به او تکیه کنم
و کمی دردِ شانه هایم را به جویبار قصه های ملول بسپارم
دستانم را شستم
چشمهایم از عطشِ تماشا به غربت ساقه های هرزِ تهیدست رسیدند
روی آب به غمناکیِ پوچِ پرستویی که جفتش را در حادثه ای کوچک به خاک سپرده بود نگرستیم
و دیدم زمین از حوادث خوب خالی است
و دیدم تمامِ پنجره های دنیا فریاد می زنند
و تمامِ درها به روی آزادیِ مشروط باز هستند
دستهای سالمِ ابر با سخاوت به سمت برگ های سبز منقش قطره می پاشید
هجومِ پرنده ها روی درختانِ باردار
سکوتِ معنی دارِ خورشید
رقصِ شورانگیزِ باد
و چشمهای جستجوگرِ من
همه به دنبالِ نگاهی آشنا بود
نگاهی که از عشق بر می خواست
و تفسیرش از نگریستن تنها دوست داشتنی عمیق بود
لا به لای تمام حرف ها چیزی نهفته بود
که کسی جز من قدرتِ درک آن را نداشت
من می دانستم
پایم درگیرِ گل و لای یک حسِ عمیق است
من می دانستم باد هم رفیقِ خوبی نیست
من می دانستم کاه بی وزن است
و سنگ با شیشه هیچ نسبتی ندارد
آبِ جویبار بی هدف می دوید
و سنگریزه ها از جایشان تکان نمی خوردند
این حقیقتی آشکار را فریاد می زد
بیهودگی از جسمِ فرتوتِ زمان به جانِ لحظه ها افتاده بود
چشمه ها طغیان کردند
دریچه ها بسته شدند
شب بود
و اسرارِ نور در حبسِ حجره ای تاریک چشم به آینده دوخته بود
چیزی تکان می خورد
هیکل منحوسِ تفکر بود
در آن آبادیِ غارت شده
کسی چه می دانست
یک آدمِ مست سرگردان نیمه های شب
از روزنِ هبوطِ جاهلیت چه چیزی را جستجو می کند
پیاده ای دیدم که زینِ اسب حمل می کرد
و به پچِ پچِ سایه ها گوش می داد
حقیقتی دیدم که از پنجره ها فرار می کرد
و به دستانِ چاه پناه برده بود
رازهای بی تکیه گاه از دهانِ رفاقت راهِ خروج را یافتند
توهم های بی حاصل به شهری جنگ زده رسیدند
و در میانِ اجساد به دنبال قربانیان خود می گشتند
تمام رنگ ها سپید شدند
و دنیا به یکرنگیِ مشوشی رسید
قاتلانِ حماسه ها از خواب پریدند
و قیام کردند علیهِ حقیقت
اینها همانهایی بودند که پرچمِ صلح را بالا بردند و ریا شعار اصلی شان بود
صلح در نگاه آنها دروغین بود
و خطِ آنها شکستگیِ مفرطی داشت
قنوت توجهی بود که با طمع همبستر بود
سجده عاملی بود برای بهبود شرک و تسلیمِ رقیب
خواب های حریصِ زهد به تعابیرِ بلندِ ایمان رسید
بار دیگر چشم بستم
به خواب رفتم
عمیق شمردم نفس هایم را
اولِ راه بودم
و کسی نبود که بدرقه ام کند به سمتِ زلالی،
بیابان بود و دیگر هیچ
تنها اجسادِ سپیدِ رقصان بودند
که چشمهایم را به شهری وسیع دعوت می کردند
حیرانیِ من به سمتِ بادهای مخالف بود
نسیم حرفی برای گفتن
و وزنی برای ماندن نداشت
طوفان به گردباد دستور حمله داده بود
کسی داشت به این حماسه ها می خندید
و جایی دیگر کسی داشت می مُرد
و تعدادی به حیرانی در گوشه ای حزین افتاده بودند
آنگاه زیر آوارِ فکر به خواب فرو رفتم
و دستِ کسی را که دوست داشتم در خواب فشردم
بی آنکه به ادامه ماجرا فکر کنم
خواب زیباترین هدیه اش بی تحرکی در دنیای وحشیِ حوادث است
به خواب پناه می برم به هنگام طغیانِ حزن،
درمانی جز این نیست پرنده ی دور افتاده از آشیانه را
لانه ای دیگر خواهم ساخت
و به پروازی بلندتر فکر خواهم کرد.
مریم جلالوند
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...
ادامه...


آخرین اطلاعیه ها