تازه ترین اشعار

  • ورای عشق
  • تا زمانی که تو را با تو نیاوردم به دست خواب بر چشمم حرام و زندگی بی‌فایده‌ست در بدست آوردنت با این قوای شور و شوق انتظارِ هر چه را دارم ز خود غیر از شکست با همه بی‌طاقتی اهلِ مدارا کردنم با زمانه با موانع با خدا با هر چه هست سر تکان دادی و خندیدی به من با چشمِ شوخ دلبریهای تو در آن روز یادم مانده است وجهه‌ای بالاتر است از بحث عشق و کار دل آنچه از چشمِ تو آمد بر ضمیر من نشست صحبت از چیزی وَرای عشق شد با این حساب زندگی این‌بار یک در را گشود اما نبست #مریم_جلالوند
زیر بارانم و نم نم به تو می اندیشم-مثل یک زخم به مرهم به تو می اندیشم طعم آن بوسه به لبهام هنوزم باقیست-روزها هر شب وهردم به تو می اندیشم آسمانی که گرفتست و بارانی و سرد-آن منم با دل پر غم به تو می اندیشم رفته ای بی خبر از من به چه کس تکیه زدی-تکیه بر خاطره دارم به تو می اندیشم
بین ما فاصله هایی که نباید باشد-من در این فاصله ها هم به تو می اندیشم فکر کن سخت تر از این چه عذابی باشد ...؟-که تو نامحرم و ... محرم به تو می اندیشم
فرین وب
طراحی و بهینه سازی سایت توسط فرین وب