تازه ترین اشعار
- می بنوش می بنوش و از لبانت می بنوشانم زیاد تا بَرم غمهای عالم را در آغوشت زِ یاد روزگار این حاکم خودرایِ فارغ از ثبات آنچه سخت آمد به دست آسان گرفت و پس نداد بحث دوری و صبوری و مدارا کردن است وای بر من که ندارند این سه با هم اتّحاد عاقلی از عالِمی پرسید آزادی کجاست؟ گفت: آنجا که نباید پا به این دنیا نهاد! او که قبل از آمدن ترکِ تماشا کرد و رفت جار زد دنیا تماشایی ندارد، زنده باد حبّ و بغض و صحبت خوف و رجا با اهل کن گوشِ نااهلان نمیباشد بدهکارِ معاد جای مسجد ساکنِ میخانهام از این به بعد تابِ هشیاری ندارد آدمِ بی اعتقاد #مریم_جلالوند

آخرین اطلاعیه ها