تازه ترین اشعار

  • فکر میکنم
  • فکر می‌کنم روزها شب‌ها    تمام لحظه‌ها فکر میکنم مگر حقیقت چیست؟    مگر دوست داشتن چیست؟ مگر کل زندگی چیست؟   کسی از آینه زلال‌تر نیست    کسی از باغ پُربار تر نیست پس چرا همه سر در گریبان سکوت فرو برده اند،   من در اتاقِ مکعبیِ خود آسمانی ساخته‌ام که با ماه تعادل زیستن دارد،    من ستاره‌ها را می‌سوزانم هنگام سحر،    من به آفتاب می‌رسم   و آفتاب دستانم را می‌بوسد     من هرشب کمی می‌میرم و لمس می‌کنم نجابت حریصِ گمشده‌ام را،      من در آبادیِ کوچکی، راز می‌بافم   و گوش‌ها را به هیجان می‌آورم،       نهایتم تا بی‌نهایت است دچارم به توهمی سبز ‌  گاهی تا ریشه‌ی اقاقی‌ها سفر می‌کنم      از تونلی در عمقِ کوهی سر درمی‌آورم    خودم را نمی‌شناسم    چهره‌ام سرخ می‌شود   از شرمی که در تاریکی ذهنم سایه انداخته،      پاهایم می‌لرزند     دستانم را بو می‌کشم     تازه دنیا را لمس می‌کنم   و به چیزی بنامِ زندگی ایمان می‌آورم    پرنده‌ای لب حوض با چشمان نیم‌خفته    آواز می‌خواند   نمی‌دانم نامِ آن پرنده چیست!     با خودم می‌گویم    شاید از دیارِ قاصدکها، خبری    برای دلخوشیِ این دقیقه‌های محزون آورده است.       می‌دانید، سخت به ابعاد زیستن فکر می‌کنم        خودم را در مرتبه‌ی قیاس    با جان‌های بی‌ارزش می‌گذارم،     وقتی دیدم جسدِ سوسک   خوراک مورچه‌های فرصت طلب شد    با خودم گفتم:      این سوسک کسی را ندارد،   دفنش نکرده‌اند!    ولی من اگر روزی بمیرم    با احترام و با اشک‌های سوزان    مرا از مسیرِ زلالی‌ها عبور می‌دهند      سبُک‌ روی دوششان می‌گذارند      و تا مکان ابدی زیستنم بدرقه می‌کنند      اما چه فرقی می‌کند     سرنوشت‌ِ تلخِ من با آن سوسکِ بی‌جان!؟   من نیز در زیر خاک خوراک مورچه‌های فرصت طلب خواهم شد     پس فرق من با آن سوسک بی‌کسِ مظلوم چیست؟!     هر جانداری روزی به هلاکت می‌رسد      و سایه‌ی برهنه‌ی تقدیر بر او تیغ می‌کشد      عقل هم می‌میرد      و تفاوت‌ها از میان می‌روند      داشتم فکر می‌کردم     پنجره خندید     پیراهنم لغزید      و خمیازه‌ای عمیق به سراغم آمد      اما تصویرِ کسی هم جلوی چشمم رقصید      آری کسی را دوست دارم     نمی‌دانم او هم مرا دوست دارد یا نه؟     اما بدانم هم فرقی نمی‌کند من گریخته‌ام از شهر و بیزارم از سقف،        من در حبابِ بی‌رنگ تخیل        به مرزهای هبوط رسیده‌ام    دانه می‌کارم برای روز تَنگ،    ابر می‌بارم برای روشنی      کوه را سبز می‌بینم   که باران را بدست آورده است عادتِ دریاست طوفانی شدن،      از سکوتش رازهای بی‌شماری، سوی ساحل می‌دود     خواب شاید چهره‌ی اندوه دریا در من است       می‌گریزم از کنارِ زندگی     مرگ را دوست‌تر می‌دارم اکنون، صبح شد، از حوض‌ها غوغای ماهی‌ها نمی‌آید    گمانم ماهیان در گور دریا خفته‌اند     همچو من در سرزمین روح‌ها      با شمار بی‌حدِّ اندوه‌ها. #مریم_جلالوند https://t.me/maryamjalalvand
زیر بارانم و نم نم به تو می اندیشم-مثل یک زخم به مرهم به تو می اندیشم طعم آن بوسه به لبهام هنوزم باقیست-روزها هر شب وهردم به تو می اندیشم آسمانی که گرفتست و بارانی و سرد-آن منم با دل پر غم به تو می اندیشم رفته ای بی خبر از من به چه کس تکیه زدی-تکیه بر خاطره دارم به تو می اندیشم
بین ما فاصله هایی که نباید باشد-من در این فاصله ها هم به تو می اندیشم فکر کن سخت تر از این چه عذابی باشد ...؟-که تو نامحرم و ... محرم به تو می اندیشم
فرین وب
طراحی و بهینه سازی سایت توسط فرین وب