تازه ترین اشعار

  • مثنوی
  • بحث عقل و دل شبی بالا گرفت عقل رفت و صدر مجلس جا گرفت گفت من حلّالِ هر چه مشکلم در جهان تنها یکی من عاقلم بر سرِ تدبیرِ من شادی رسد چون بخواهم وقتِ آزادی رسد تکیه بر من می کند هر عاقلی تا برآید از پسِ هر مشکلی ثروت از تدبیرِ من آید وجود گر نبودم هیچ آرامش نبود با سیاست پادشاهی پیشه کرد بهر بدنامیِ دل اندیشه کرد عقل با تدبیرِ دل بیگانه بود دل محیطِ عاقل و دیوانه بود عقل چون دریای ناآرام بود در نظر چون حاکمی بدنام بود در بیانِ ظلم استعداد داشت کی چو دل اندیشه ای آزاد داشت پیشِ خود در جستجوی نور بود عقل گاهی از حقیقت دور بود خواست تا حیلت کند در کارِ خود تا دهد رونق به کار و بارِ خود دل نشست و جای خود محکم نمود عقل در بازیِ خود بازنده بود عقل گفتا ای دلِ دیوانه خو راه را در هر مسیر از من بجو دل به حرف آمد سکوتش را شکست عقل را در جای خود انداخت دست گفت، آری پادشاهی سروری از من و امثالِ من هم بهتری حیف با احساس ها بیگانه ای پادشاهی ظاهرا فرزانه ای آبِ ما با هم نمی ریزد به جو دوستی از بنده ای عاشق مجو راه را از تو نجویم هیچگاه چون که نشناسی تو فرقِ راه و چاه صدر مجلس رفته جا خوش کرده ای جایگاهت را فرامُش کرده ای عقل گفتا هر کسی رو زد به من در نهایت شد سرِ هر انجمن من دلیلِ راه بر بیراهه ام عاقلان دانند و بس که من که ام دل بگفتا این دلایل تازه نیست این سخنها بر تو هیچ اندازه نیست یک سخن گو تا بدانم جاهِ تو تا شوم من بنده ی درگاه تو غیرِ منطق های کهنه در سرت هست چیزِ دیگری در باورت؟ گفت:آری سخت را آسان کنم هر چه باشد مصلحت من آن کنم دیده ی من مثلِ تو حساس نیست کارِ من بر پایه ی احساس نیست دل به او گفتا سخن کوتاه کن تو مرا از آنچه هست آگاه کن منطق و راه و سخن هایت درست علتِ اینها چه بوده از نخست؟ این جهان و آن جهان بر پای چیست زیستن بر پایه و مبنای چیست عقل آمد به سخن، دل راه بست گفت خاموشی گزین از هر چه هست عشق را کردی فراموش از نخست این خودش گویای استبدادِ توست می شود بی حاصلی کارِ جهان چون نباشد پای عشقی در میان حرفِ من بر کرسیِ دنیا نشست بارها ای عقل خوردی تو شکست میکنند از عشق بر دورم طواف چون حریمِ کعبه ام در اعتکاف من شریکِ درد و رنج و هر غمم عاشقان را روز و شب من محرمم در صبوری شهره ی عالم منم مسجد و میخانه ی آدم منم چون بسوزم از حضورِ آفتاب می شوم آیینه ی خیر و ثواب خود تهیدست و بگیرم دست ها راستی ام بر زبانِ مست ها تو چه داری تا کنی تکیه بر آن غیر مشتی منطق و حدس و گمان چون نداری الفتی با نامِ عشق می گریزی از خودت هنگامِ عشق عشق را در مکتبِ تو راه نیست چون کسی مانندِ تو گمراه نیست این من و این مکتب و یارانِ من جمله عالم از طرفدارانِ من این تو و این مکتبت از کودکی نیستند اطراف تو جز اندکی یاد داری توی آن شهری که سوخت کودکی دیدیم که گل می فروخت کودکانه پیشمان آمد به ناز تا که بفروشد گلی بهرِ نیاز احتیاجش کی خرید خانه بود با چنین افکار او بیگانه بود با اتاق و بالشی از جنسِ قو کاملا بیگانه بود افکار او بود تنها فکرِ نانی مختصر تا که یک شب را گذارد پشتِ سر خوب یادم مانده انبان داشتی سکه های زر فراوان داشتی دستِ رد بر سینه ی کودک زدی مصلحت را ساده دیدی در بدی چون که درگیر مبادایت شدی طفل را آزرده کردی بیخودی گیرم آن در کیسه ات پولی نبود باز هم این راهِ معقولی نبود گر کسی حلقه به در زد از نیاز در گشا بر روی او با روی باز من ولی آن روز از تب سوختم دیده در چشمانِ کودک دوختم فکر من درگیر فردایی نشد حبس در روز مبادایی نشد شادیِ آن طفل شد مقصود من بعد از آن خشنودیِ معبودِ من خنده بر لب های کودک چون نشست من نخورده باده گشتم مستِ مست تو ولی در بندِ خود بودی اسیر همچنان در بند هستی سر به زیر سربلندم من ولی از کار خود فاش می گویم به تو اسرار خود تا توانی خنده بر لبها نشان شاد باش و شادی آور ارمغان دست از افکار پوسیده بشوی راه مهر و مهربانی را بجوی ناگهان از مجلس آمد این صدا دل حریمِ عشق و صدق است و صفا راه دارد دل به عرشِ کبریا عقل خود شرمنده شد از ادعا ترک کرد آن مجلسِ خوشنام را دل گرفت از دستِ ساقی جام را حلقه ی مستان به دورِ سازِ دل سوز دارد با خودش آوازِ دل دل به بالا راه می پیمود و بس دل نشد هرگز گرفتارِ هوس دل چو یک پیرِ خراباتی نشین راه دارد بر سماءِ هفتمین هر کسی در دل بیابد نور حق می شود آگاه از دستورِ حق عشق نوری از سرِ ذرات اوست عاشقی کردن فقط در ذات اوست #مریم_جلالوند
زیر بارانم و نم نم به تو می اندیشم-مثل یک زخم به مرهم به تو می اندیشم طعم آن بوسه به لبهام هنوزم باقیست-روزها هر شب وهردم به تو می اندیشم آسمانی که گرفتست و بارانی و سرد-آن منم با دل پر غم به تو می اندیشم رفته ای بی خبر از من به چه کس تکیه زدی-تکیه بر خاطره دارم به تو می اندیشم
بین ما فاصله هایی که نباید باشد-من در این فاصله ها هم به تو می اندیشم فکر کن سخت تر از این چه عذابی باشد ...؟-که تو نامحرم و ... محرم به تو می اندیشم
فرین وب
طراحی و بهینه سازی سایت توسط فرین وب